سعید جلائیان | شهرآرانیوز زندگی آنها وجوه مشترک بسیار دارد. هردو ثمره یک ازدواج فامیلی هستند و بهدلیل بیماری، دنیا همیشه دربرابر چشمان آنها تاریک و تار بوده است. بااینحال از همان دوران نوجوانی هردو وارد دنیای ورزش شدند.
قهرمان اول روایت این هفته ما دختر جوانی است که باوجود نابینایی خیلی زود به یک قهرمان دوومیدانی تبدیل شد و قهرمان دوم این روایت هم پسری است که با اینکه به مدرسه دانشآموزان عادی میرفت و جای ثابتی در ردیف اول داشت، از همان فاصله نزدیک هم نمیتوانست چیزی را روی تخته سیاه ببیند. باوجوداین کوتاه نیامد و دست از تلاش نکشید؛ در نوجوانی وارد دنیای کشتی شد و پساز چندسال هردو صاحب نام و عنوان در دنیای ورزش شدند. مینا کرمانی در اغلب رقابتهایی که شرکت میکرد، روی سکوی قهرمانی میرفت و حتی دوبار فرصت اعزام به مسابقات برونمرزی را پیدا کرد.
سجاد هزاره نیز بهدلیل علاقه دوران کودکیاش به کشتی وارد این رشته شد، اما پساز مدتی وارد دنیای ورزش نابینایان و کمبینایان در رشتههای پاورلیفتینگ (وزنهبرداری قدرتی) و جودو شد. آقاسجاد خیلی زود در نخستین تجربهاش در این دو رشته به قهرمانی کشور رسید. او با عملکرد منحصربهفردش در جودو، راهی اردوی تیم ملی نابینایان و کمبینایان این رشته شد.
تعداد توانیابان در کشور، شهر و محلههای ما زیاد است. برای روز جهانی معلولان، آقاسجاد و میناخانم را به نمایندگی از کسانی انتخاب کردیم که ناامیدی در زندگی آنها راه ندارد.
مینا بیشاز ۱۰مدال و حکم قهرمانی از مسابقات مختلف دو و میدانی دارد که اغلب سازمان بهزیستی برگزار کرده است. او درباره این عناوین میگوید: در همان آغاز تمریناتم توانستم در مسابقات استانی نابینایان و کمبینایان به مقام نخست برسم. بعد از آن هم سال۸۵ برای اولینبار در مسابقات کشوری شرکت کردم و مقام اول را کسب کردم. این عناوین تا تابستان امسال که مقام اول مسابقات قهرمانی کشور را کسب کردم، ادامه داشت. در این مدت من دو بار فرصت شرکت در مسابقات برونمرزی نابینایان و کمبینایان را یکی در کره جنوبی و دیگری در کشور استرالیا داشتم، اما علی رغم پیگیری مربی، خودم و خانوادهام تصمیم گرفتیم به این مسابقات نروم.
راستش جدا از نگرانیهای سختی راه و رفتن به کشور غریب، مسئولان ارزشی برای این رقابتها قائل نیستند. باورش شاید سخت باشد، اما سال گذشته، جایزه نفر اول در مسابقات کشوری ۵۰۰هزارتومان، نفرات دوم و سوم هم ۳۰۰ و ۲۰۰هزارتومان بود. امسال هم که رقم مبلغ جوایز افزایش یافت، تفاوت چندانی با سال گذشته نداشت و به نفر اول مسابقات کشوری یکمیلیونتومان جایزه نقدی داده شد! این موضوعات انگیزههای ما را کم میکند.
در هفته چند بار باید با استفاده از چند اتوبوس از شهرک مهرگان خود را به بوستان ملت برساند تا بتواند درکنار مربی و سایر دوندگانی که مانند او نابینا یا کمبینا هستند، بدود؛ مسیر دشواری که مینا کرمانی، دونده بیستوپنجساله، سالها با عشق، آن را میدود. دویدن برای مینا مانند بسیاری از افراد توانیاب سخت بود. آن سالهای اول یادش نمیآید جز از خانه تا مدرسه جایی رفته باشد. اما آشنایی با یک مربی، ورق زندگی او را برگرداند و شانس بزرگی برایش شد.
میگوید: من در مقطع ابتدایی به دبستان ستایش که دانشآموزانش نابینا یا کمبینا هستند، میرفتم. شرایط تحصیلم خوب بود. سال سوم دبستان مراسمی در مدرسه برگزار شد که من در آن دویدم. خانم مریم یاوری، مربی دوومیدانی نابینایان و کمبینایان، نیز در آن مراسم حضور داشت. همانجا متوجه استعداد من در این ورزش شد. از من تست گرفت و بعد از قبولی من در آزمون بود که تمریناتم شروع شد.
رابطه صمیمانه مینا و مربیاش از همان زمان شکل گرفت. تعریف میکند: رابطه دوستانه فرد نابینا با مربی اهمیت بسیار دارد؛ چون باید یک نفر پشت سر دونده بهعنوان راهنما حرکت کند. دونده میتواند دستان همراهش را بگیرد یا یک طناب بین ما بسته شود. من همیشه گرفتن دست و بازو را انتخاب میکنم؛ چون حس مثبتی از همراهم میگیرم. تنها یک بار در یک مسابقه طناب به دستانم و دست مربی بستم که به زمین خوردم و بهشدت آسیب دیدم.
میناخانم چهار سال است که با پسری نابینا ازدواج کرده است. گرچه زندگی مشترک آنها بهدلیل برخی مشکلات هنوز پا نگرفته، قرار است بهزودی آن را شروع کنند. شاید برای افراد عادی تصور این نوع زندگی سخت به نظر برسد، اما برای آنها شیرینتر از این حرفهاست و این از لحن کلام و گفتارش کاملا پیداست.
مینا میگوید: من و همسرم با اینکه هردو نابینا هستیم، تفاوتی بین خودمان و افراد عادی احساس نمیکنیم. موضوع مهم، نوع نگاه و نگرش ما به زندگی است. همسرم مانند یک فرد عادی از عهده انجام کارهای خودش برمیآید. حتی وقتی با او هستم، نیازی به عصا ندارم. البته باید اعتراف کنم بدون او تردد در شهر برایم سخت است و بارها با مشکلات زیادی روبهرو شدهام.
مینا ادامه میدهد: مثلا بارها برای من پیش آمده است که خط اتوبوس را اشتباه سوار شده و در شهر سرگردان شدهام. احتمالا وقتی از راننده مقصدش را پرسیدهام، او تنها سر تکان داده است و من او را ندیدهام، یا از افرادی که در ایستگاه بودهاند، خواستهام اتوبوس شهرک مهرگان که رسید، به من بگویند و آنها اطلاعات اشتباه دادهاند. این کار آنها دردسرهای زیادی برای من درست کرده است، بهویژه شبها که معابر خلوت میشود، من درست نمیدانم کجا هستم. دشواری این ترددها باعث شده است بارها بخواهم ورزش را رها کنم، اما همسرم و مربیام نگذاشته و به من انگیزه دادهاند و خواستهاند آن را ادامه دهم.
چشمان سجاد هزاره، اگرچه وضعیت بهتری نسبتبه بینایی میناخانم دارد، دنیا برای او و برادر و خواهرش که حاصل ازدواج فامیلی بودند، همیشه تار و نامشخص بوده است. سجاد متولد سال۱۳۶۵ در شهرستان زابل، اما ۲۷سال است ساکن محله خواجهربیع است. او ورزش را از سیزده سالگی با کشتی آغاز کرد. در لیگ کشتی استان چندسالی روی تشک کشتی رفت تا اینکه وارد ورزش نابینایان و کمبینایان شد؛ مسیری که چهارسال او را به اردوی تیم ملی جودوی نابینایان و کمبینایان کشور رساند.
آقاسجاد تعریف میکند: بیشتر اقوام نزدیک ما ورزشکار هستند؛ بههمیندلیل من هم از نوجوانی به ورزش پرداختم. رشته اصلی من از نوجوانی کشتی آزاد بود و با افراد عادی تمرین میکردم و برای نوجوانان تیم راهآهن کشتی میگرفتم.
از سال۱۳۸۳ که مربی پاورلیفتینگ تیم کمبینایان و نابینایان استان، سجاد را دید، همهچیز تغییر کرد. آقای کاظمی از او برای پیوستن به تیم وزنهبرداری قدرتی استان دعوت کرد. سجاد تعریف میکند: من که سابقه تمرین پرورش اندام داشتم، با بیست روز تمرین فشرده به مقام قهرمانی استان، سپس کشور رسیدم. در اولین رقابتی که شرکت کردم، در وزن شصتکیلوگرم توانستم درمجموع ۳۴۲کیلوگرم وزنه بزنم. در همین مسابقات بود که مربیان ورزشی کمبینایان و نابینایان به من پیشنهاد کردند وارد رشته جودو شوم، بهویژه آنکه کشتی و جودو شباهت بسیار به هم دارند.
کسی در ابتدا آقاسجاد را باور نداشت، اما او در اولین فرصتی که پیدا کرد، خودش را طوری به مربیان نشان داد که همه برای او آینده درخشانی در جودوی کشور متصور شدند. او درباره مسیری که در این رشته ورزشی طی کرده است، میگوید: من را به استاد اصغر دهقان، مربی شناختهشده جودو در استان، معرفی کردند. ایشان جزو معدودافرادی بود که آن زمان دان ۷ جودو در کشور را داشت و با اینکه در چندجا مربیگری میکرد و مشغولیت کاری بسیاری داشت، برای نابینایان هم وقت میگذاشت.
دهقان ابتدا به سجاد پیشنهاد میکند کناری بایستد و تمرینات دیگران را تماشا کند. او هم تا بیست روز همین کار را میکرد و حتی با دیوار تمرین میکرد. بالاخره سجاد فرصت نشاندادن خودش را پیدا کرد؛ «روزی که قرار بود لیست اعزام به مسابقات کشوری تهیه شود، یکی از ورزشکاران ما به نام آقای علی حاجیآبادی در وزن ۶۶کیلوگرم حریف نداشت. به مربی گفتم یک لباس به من بدهید تا با او مسابقه بدهم. مسابقه ما شروع شد و من توانستم حریفم را که تجربه زیادی در جودو داشت در عرض ۱۰ ثانیه «ایپون» یا ضربه فنی کنم و امتیاز کامل را گرفتم.
همه ناگهان متعجب شدند. مربی که فکر میکرد این پیروزی اتفاقی بوده است، از من خواست با چند ورزشکار دیگر در وزنهای بالاتر مسابقه بدهم. من توانستم بقیه بچهها را هم در مدت حداکثر بیستثانیه ضربه فنی کنم. مربی طوری خوشحال شد که حتی مسابقه انتخابی آن روز را لغو کرد و با مسئولان هیئت ورزش نابینایان و کمبینایان تماس گرفت و خبر داد که یک ورزشکار پیدا کرده است که میتواند نفر اول جودوی کمبینایان کشور باشد.»
سجاد در چهار رقابت قهرمانی استان و کشور به کسب عناوین برتر دست یافت؛ مقامهایی که او را به اردوی تیم ملی رساند، آن هم در شرایطی که مجبور بود برای تأمین هزینه تمرین، شب تا صبح کار کند. باوجوداین، این جودوکار مشهدی پساز چهارسال حضور در تیم ملی متوجه شد با حضور یک قهرمان مدالآور در اردوی تیم ملی، او هرگز شانسی برای اعزام پیدا نمیکند.
سجاد تعریف میکند: من وقتی وارد اردوی تیم ملی شدم که روزها تمرین میکردم و شبها خسته برای نگهبانی به یک ساختمان درحال احداث میرفتم. چهار سال به عشق کسب افتخار برای کشورم در مسابقات جهانی به اردوی تیم ملی رفتم، اما درنهایت به این نتیجه رسیدم که در ورزش معلولان، تنها وقتی ورزشکار را به مسابقات اعزام میکنند که مطمئن باشند مدال کسب میکند. برای کسی، حداقل در آن برهه زمانی، مهم نبود که معلولان باید ورزش کنند تا توانمند شوند و از پستوی خانههای خود بیرون بیایند.
وقتی من در اردوی تیم ملی بودم، درست در وزن من ورزشکار شناختهشدهای به نام سعید رحمتی حضور داشت که بسیار توانمند بود. مسئولان میخواستند تنها او را به مسابقات اعزام کنند. من چهارسال در اردوی تیم ملی تنها نقش حریف تمرینی را برای او بازی کردم، آن هم بدون هیچ دستمزدی. تنها پول ایاب و ذهاب و سفر به اردو را به من میدادند. بارها از مربیان خواستم برای اعزام مسابقه انتخابی برگزار کنند یا حداقل من به مسابقاتی که اهمیت کمتری دارد، اعزام شوم.
سجاد وقتی دید این درخواستها سودی ندارد، یازدهسال پیش تصمیم گرفت اردوی تیم ملی را رها کند؛ البته برای کسی اهمیتی نداشت و حتی پیشنهاد برگشتن ندادند. بعد از آن هم مسابقات قهرمانی کشور را رها کردم. شاید باورش سخت باشد که در همان سالها من در المپیاد ورزشهای نابینایان و کمبینایان جودوی کشور که به میزبانی دانشگاه فردوسی برگزار میشد، نفر اول تیم ملی را در وزن۶۶ کیلوگرم ۱۰ بر صفر شکست دادم و جایزهام یک پتو بود! قبول کنید این کمتوجهیها انگیزه آدم را کم میکند.
آقاسجاد پساز رهاکردن ورزش حرفهای بهدنبال کسب مهارت رفت؛ بهدلیل بدن ورزیدهای که داشت، دوستانش حرفه ماساژوری را به او پیشنهاد کردند؛ حرفهای که در آن سالها تازه داشت شکل میگرفت. سجاد برای کسب این مهارت به تایلند رفت و آنجا به صورت حرفهای آموزش دید. پساز بازگشتش در یکی از مجموعههای آبی شناختهشده شهر، حدود ۱۰ سال کار کرد و درنهایت تصمیم گرفت مستقل کار کند. او معتقد است افراد نابینا و بهویژه کمبینا میتوانند در این حرفه موفق شوند، بهشرط آنکه خود را باور کنند و از خانه بیرون بیایند.
او میگوید: من بعداز رهاکردن ورزش حرفهای به پیشنهاد نزدیکانم به آموختن ماساژ، آن هم در خارج از کشور پرداختم. پساز بازگشتم، ماساژ را بهعنوان شغل اصلی خودم انتخاب کردم. افراد توانیاب معمولا حواس بینایی و لامسه بسیار قویای دارند؛ به همیندلیل من توانستم در این رشته موفق باشم و آماده هستم که اگر ارگان یا نهادی یک اتاق کوچک به من بدهد، دورهای آموزشی دراینزمینه را برای افراد نابینا و بهویژه کمبینا برگزار کنم.
به نظر سجاد، مشکل اصلی جامعه معلولان این است که آنها خانهنشین هستند. اگر بیرون بیایند، میتوانند در عرصههای بسیاری موفق باشند. خودش میگوید: من حتی باوجود انرژی زیادی که ماساژ از من میگیرد، همیشه به فکر ورزش بودهام. در سالهای اخیر تصمیم گرفتم مدرک مربیگری درجهسه کشتی را بگیرم و گرفتم. بقیه هم میتوانند شاغل و ورزشکار شوند.
توانیابان برعکس تصور ما انسانهایی قدرتمند و امیدوار به زندگی هستند و باید سبک زندگی آنها به هر بهانهای ترویج شود. این امید به زندگی خیلی مهم است؛ همه موفقیتها به همین امید برمیگردد و روحیه مبارزهطلبی و تلاش.